آخرین باری که «زیبا» به مطب روانشناس رفت، روی بالاترین قسمت راهپله و نزدیک به پشتبام نشست و آرنجها را به زانوهایش تکیه داد، انگشتانش را زیر چانهاش گذاشت تا منشی او را صدا بزند. پدر او را با دستور قضایی از خانه همسر بیرون آورده بود، اما او هنوز میترسید که همسرش او را تعقیب کرده باشد، ناغافل از راه برسد و همانطور که گفته؛ همانجا جانش را بگیرد. ترس زیبا صیاد، با گذشت بیشتر از یک سال از آن زمان و دقیقا ۸ روز پس از جاری شدن طلاق در اسفند ماه سال گذشته به تصویری واقعی تبدیل شد. بیست اسفند ماه، کمی مانده بود تا عقربهها از ساعت ۵ عصر رد شود که همسر سابق با یک اسلحه به داخل آموزشگاه نقاشی آمد، یک گلوله به سمت سر و دو گلوله به سمت قلب زیبا نشانه رفت و سپس فرار کرد. زیبا، روی دستان یکی از دوستانش افتاد بود و وقتی همان لحظه با اضطراب و عجله، حالش را میپرسیدند با تکان دادن سر، انگاری که میگفت: « خوبم» اما لحظاتی بعد از دنیا رفت. دوربینها لحظه ورود قاتل به آموزشگاه را ثبت کردهاند با این حال، همچنان با گذشت نزدیک به دو ماه، متواری است.
زیبا صیاد، زن ارومیهای و مادر دو کودک خردسال، سالها در خانه همسر، تحت خشونت قرار گرفته و البته خلاف بسیاری از زنان قربانی و خشونتدیدهای که پشتوانه خانواده را ندارند، حمایت اهل خانه پدری را داشته است اما در نهایت اسفند ماه توسط همسر سابقش کشته شده. او که این اواخر در مسیر هنر و نقاشی بود، سال ۷۵ در یک خانواده پرجمعیت ارومیهای به دنیا آمد، مدرسه رفت و دیپلم انسانی گرفت. فروردین سال ۹۴ او را با مصلحتاندیشی پدر، پای سفره عقد نشاندند، احتمالا با همان مثلی که عقد دختر عمو، پسر عمو را در آسمان بسته میداند. به وصلت راضی نبود ولی خرداد همان سال کلکشان به خانه عمو، راهیاش کردند تا در کنار بقیه اهل آن خانواده، زندگی کند اگر چه از همان روزهای نخست با مشکل روبهرو بود. طلاهایی که پدر شوهرش هنگام عقد هدیه داده بود، در خانه همسرناپدید شد و دو خانواده از همان زمان درگیر اختلافات شدند و یکدیگر را متهم به دزدی میکردند. زیبا هم در آن خانه به ابزاری برای رفتارهای تلافیجویانه همسر و خانوادهاش تبدیل شد. حدود دو سال او را در خانه زندانی کردند و حتی اجازه تماس تلفنی با پدر و مادر را هم به او ندادند تا سرانجام پدر با شکایت و دریافت حکم، توانست زیبا را از آن خانه بیرون بیاورد. اقدامات حمایتی خانواده از همان زمانی که زیبا را از آن خانه بیرون آوردند، آغاز شد. او با توصیه و پیگیریهای یکی از برادرانش برای رواندرمانی به مطب روانشناس مراجعه کرد اگر چه روزهای نخست، چندان اعتماد و تمایلی نداشت اما بعد از ۳ -۴ جلسه متوجه شد که روند رو به بهبودی دارد. «ثریا انوری» که دو سال پیش به عنوان روانشناس، همراه و پیگیر درمان زیبا بوده است به« اعتماد» میگوید: «دو هفته قبل از آن که به من مراجعه کند، با شکایت پدر از خانه همسر بیرون آمده بود گویا دو سال او را زندانی کرده و اجازه ملاقات و تماس با خانواده را به او نمیدادند. در صحبتهایش از اختلاف با همسر میگفت و اینکه بیشتر مشکلاتش خانوادگی است، چون دختر عمو و پسر عمو هم بودند و پدرانشان هم درگیر شده بودند. میگفت؛ سر قضیه گم شدن طلا هر دو خانواده اختلاف پیدا کرده بودند و سر این موضوع او را زندانی کرده بودند. زندانی کردن فرد در خانه نوعی خشونت روانی محسوب میشود. خشونت حتما فیزیکی نیست، بلکه خشونت روانی و حتی اقتصادی هم هست که همردیف خشونت فیزیکی یا جنسی است و سلامت جسم و روان فرد را تحت تاثیر قرار میدهد. همیشه در مراجعه به مطب، ترسی همراه او بود. میگفت نکند من را ببینند و بلایی سرم بیاورند. همان ابتدا پیشنهاد حضور همسر برای زوجدرمانی را دادم، ولی ظاهرا تصمیم خود را گرفته بود که جدا شود چون امکان ماندن در آن زندگی، برایش وجود نداشت و نمیخواست برگردد. بنابراین وقتی دیدم همسر تمایلی به حضور در جلسه ندارد یا امکانش نیست به جلسات بیاید، روی اختلالی که شخص را درگیر کرده بود کار کردم. به هر حال، به تصمیم او احترام گذاشتم و درمان او را جلو بردم. زیبا در روزهای نخست مراجعه به مطب، اضطراب و افسردگی شدیدی داشت و بنابراین درمانهای روانشناختی و نوروتراپی پیش گرفته شد که بعد از چند جلسه جواب داد و خودش هم خیلی از نتیجه درمان راضی بود. آن زمان بهشدت دلتنگ بچههایش بود چون از دیدن آنها محروم شده بود و بهشدت ناامید بود. دلتنگی برای بچههایش تا حدی بود که چندین بار حتی گریه کرد و یک بار از بس دلتنگ بود، نمیتوانست گریهاش را متوقف کند. چندین جلسه روی مسئله دلتنگی بچهها و برونریزی هیجانات کار کردیم تا توانست آن احساسات را مدیریت کند. برای اینکه از آن حال و هوا کمی بیرون بیاید، پیشنهاد دادم که آموزش در یک رشته هنری را آغاز کند و او هم نقاشی را شروع کرد.»
زیبا صیاد که از کودکی نقاشی را دوست داشت، تقریبا از تابستان سال گذشته یک پیچ اینستاگرامی برای انتشار طرحهایش باز کرد و حالا هم اگر به پیچ او سری بزنید آثار سیاه قلم زیادی از او میبینید که برای هر کدام هم ویدئویی درست کرده است. «نقاشی را شروع کرد و من بعدها در پیج دیدم که چقدر با ظرافت کار میکند و میتوانست پیشرفت زیادی در این باره داشته باشد. با دیدن آثار اوست که ما میفهمیم چه هنرمندی را از دست دادهایم؛ کسی که شاید در آینده میتوانست در این زمینه تبدیل به استاد شود، اما متاسفانه او را از دست دادیم.»
میترسید از خشونتهای فیزیکی بگوید
در نامهای که برادر زیبا صیاد در اختیار روزنامه «اعتماد» قرار داده و گفته میشود که با دستخط قربانی است از «کتکهای شدید توسط همسر» یاد شده و در ابتدای نامه آمده است که تحت فشارهای شدید بوده است. اگر چه روانشناس او میگوید که به رغم صحبت از آزار روانی، درباره آزار و خشونت فیزیکی صحبتی با او نداشته است: «شاید میترسید از خشونتهای فیزیکی بگوید، چون بدبین شده بود و به راحتی نمیتوانست اعتماد کند و سه تا چهار جلسه زمان برد تا به من اعتماد کند. من وحشت را در رفتار او میدیدم و در یکی از جلسات حتی جرات نمیکرد که دم واحدی که مطب در آن قرار دارد، بنشیند و رفته بود نزدیک پشت بام و روی پله آخر نشسته بود. با این حال از نتیجه جلسات راضی بود و میگفت حالم بهتر است و میخواهم جلسات را قطع کنم. من باز هم به خواسته او احترام گذاشتم و پس از گذشت حدود ۳ تا ۴ ماه از شروع کار، جلسات را تمام کردیم. البته زیبا همان ابتدا هم با اصرار و پیگیریهای برادر و همراهی خواهرش به مطب میآمد و در واقع برادر حامیاش بود ولی پس از چند جلسه، خود نیز تمایل به ادامه درمان پیدا کرد، چرا که اگر مراجع، تمایلی به درمان نداشته باشد ادامه جلسات فایدهای ندارد. بلافاصله پس از خروج از خانهای که در آن زندانی شده بود، میخواست جدا شود و با اینکه خانواده پدری او حمایتگر بودند، ولی احساس ناامنی شدیدی داشت و بسیار سردرگم بود. به دلیل شرایط نامناسبی که در آن زندگی کرده بود، افسردگی و اضطراب هم داشت. ما چهار نوع ازدواج داريم؛ مصلحتی، احساسی، منطقی و ازدواج منطقی- احساسی که اصولا هر سه نوع نخست، محکوم به شکست است. ازدواج زیبا صیاد از نوع اول بود و با مصحلت بزرگترها به خانه بخت رفته بود. اینجاست که میبینیم وقتی اهمیت مشاورههای پیش از ازدواج نادیده گرفته میشود، چه فجایعی رخ میدهد. در صورتیکه نجات فرد، دقیقا قبل از ازدواج اتفاق میافتد چون همیشه پیشگیری بهتر از درمان است. بسیاری از مسایل و اختلالات شخصیتی که ما قبل از ازدواج نسبت به آن آگاهی نداریم و پس از ازدواج مشخص میشود، در جلسات مشاوره پیش از ازدواج قابل تشخیص است و روی آن کار میشود تا بعد درباره ازدواج تصمیمگیری شود. ضمن اینکه گاهی ممکن است افراد به خاطر تفاوت در شخصیت نتوانند یکدیگر را درک کنند، مثلا یک طرف شخصیت نمایشی دارد و طرف مقابل شخصیتی شکاک و قطعا این دو نفر در ازدواج با مشکلات زیادی روبهرو هستند اما مشاوره پیش از ازدواج در شناخت این موارد کمک بسیار زیادی خواهد کرد. حتی پس از ازدواج هم با زوج درمانی برخی مشکلات بین زن و مرد قابل حل است، اما متاسفانه در بیشتر موارد آقایان تمایلی به آن ندارند و خود را کارشناس و روانشناس میدانند.»
نوعی دلبستگی ناایمن از طرف همسر وجود داشت
او پس از اطلاع از قتل زیبا وقتی در صفحه اینستاگرام از این اتفاق و بحث سلامت روان همسر او نوشت بسیاری او را تهدید کردند یا برایش نوشتند که تو که با او صحبت نکرده بودی چطور میگویی سلامت روان ندارد در حالیکه او میگوید: «تعجب میکنم چطور ممکن است که بگوییم فردی که فرد دیگری را کشته است از سلامت روان برخوردار بوده است. به هر حال زیبا به طلاق اصرار داشت و این کار با خواست همسرش یکی نبود و گویا او هم نتوانسته بود این موضوع را قبول کند و چنین فاجعهای رخ داد. حدسم این است که به نوعی دلبستگی ناایمن از طرف همسر وجود داشت از آن نوع دلبستگی که فرد فکر میکند باید چیزی را که نسبت به آن حس تملک دارد را با زور و قدرت نگه دارد. اتفاقات بین آنها از زمانی که در خانه زندانی شد تا قضیهای که منجر به قتل شد این نوع دلبستگی را نشان میدهد که البته دلبستگی سالمی نبوده است. متاسفانه زیبا از گذشته نه چندان خوبی برای درمان آمده بود و درباره آینده هیچ حس اطمینانی نداشت و همسر به او گفته بود هر کجا تو را ببینم بلایی سرت میآورم. در آن شرایط اصلا نیرویی برای ادامه زندگی نداشت و از سوی دیگر فکر میکرد چون در حال جدایی است زندگی تمام است. منطقه آذربایجان شرقی و ارومیه مخصوصا مناطق و ملت کرد، طلاق جا نیفتاده است و متاسفانه شخص میتواند تهمت بزند، به قتل برساند، خیانت کند ولی طلاق نمیگیرد.»
او امیدوار است که روزی این فرهنگ جا بیفتد که طلاق هم گاهی و در شرایطی، درمان و لازم است: «همچنین فرهنگ مشاوره و رواندرمانی باید رواج پیدا کند و مردم بدانند فردی که برای مشاوره مراجعه میکند، دیوانه نیست و اتفاقا انسانهای آگاه جامعه به روانشناس مراجعه میکنند. من بعد از ماجرای زیبا همواره سعی خواهم کرد طوری کار کنم که کمتر شاهد چنین اتفاقاتی برای مراجعینم باشم چرا که در این موضوع، خیلی از عوامل از جمله اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حتی مذهبی دخیل است. بعد از این قضیه، ۸۰ درصد مراجعینی که به مطب من مراجعه کردند، تحت خشونت خانگی بودند و انگار همه متوجه شدند که خشونت کلامی و اقتصادی هم خشونت محسوب میشود یا حتی در این ماجرا اختلالات شخصیتی هم مطرح است. تصمیم دارم از این به بعد در مواردی که مشکوک به خشونت طرفین هستم، افراد را به مراجع قانونی ارجاع بدهم چرا که این کار، وظیفه اخلاقی ماست و اگر چه در قانون از ما دفاع نمیشود تا بتوانیم حداقلهای حمایتی دربرابر برخی افراد یا رفتارهای آسیبزا را داشته باشیم. همین اواخر هم وقتی دیدم زوج، چند هفته پیش از برگزاری جشن ازدواج در آسانسور همسر را مورد ضرب و شتم قرار داده، مورد را ارجاع دادم. آن زوج برای مشاوره پیش از ازدواج آمده بودند ولی در آسانسور بعد از مشاجره، کار به درگیری کشیده میشود، زوج گوشی همسر را شکسته و به او چنان سیلی میزند که جای انگشتانش روی صورت همسر میماند. این افراد پس از ارجاع به بهزستی تحت درمان قرار میگیرند و قطعا تاریخ ازدواج و تصمیم به آن را، تا زمانی که سلامت روان آنها تایید شود، به عقب میاندازند. مردی که به هر دلیلی، خشونت را با این شدت انتقال دهد، از نظر روان سالم نیست و باید از سوی مراجع بالاتر تحت بررسی قرار گیرد. هر نوع هل دادن، سیلی و نیشگون، تکان دادن فرد و پرتاب کردن فرد یا جسم فیزیکی به سمت او، سوزاندن، مسموم کردن یا آوردن فشار روی گلو یا نگه داشتن سر فرد زیر آب خشونتهای فیزیکی محسوب می شود.»
نگذارید این قتل ناموسی شود
زیبا صیاد پس از حضور ۴ ماه در جلسات درمانی، درمان را قطع کرده بود چون فکر میکرد شرایط روحی بهتری دارد. جز نقاشی از چندی قبل از کشته شدنش، به دلیل به دست آوردن استقلال به مغازه یکی از دوستانش رفته بود تا کنار او کار کند. انوری هم از او خبری نداشت تا بعد از ماجرای قتل، پیام یکی از همکارانش در این باره را دید. به قدری آشفته شده بود که حتی یادش نمیآمد ماجرای دقیق زیبا چیست. وقتی به مطب رفت و پروندهاش را دوباره مطالعه کرد یادش آمد که چه شرایطی را از سر گذرانده است. وقتی هم که برای عرض تسلیت به خانه پدری زیبا رفت، مادر و برادرها از او خواستند که با علم به ماجرا، نگذارد که این قتل به قتل ناموسی بدل شود، چرا که در جامعه امروز همچنان هم وقتی نام قهر یا قتل زن به میان میآید، افکار مسموم جریان را به این سمت میبرد. «زیبا اصلا سمت اینجور مسایل خیانت یا روابط دیگری نمیرفت و رفت و آمدش همیشه با خواهر یا برادرش بود. مادر این زن بسیار بیتابی میکرد و میگفت نگذارید انگ قتل ناموسی به این پرونده بخورد.» مادر در آن مدت همه سعی خود را کرده بود که زیبا احساس امنیت کند. حتی وقتی بعد از آن دو سال دوری مطلق به خانه پدری رفته بود به مادر گفته بود «بذارید فقط اینجا بمانم، خودم میروم کلاس چیزی یاد میگیرم و زندگیام را میچرخانم» و مادر هم در جواب گفته بود این چه حرفی است دخترم... «این جمله زیبا ناشی از همان ناامنی است که چند سال تجربه کرده است و هر قدر هم که خانواده حمایتگر باشند، چنین اتفاقی رخ میدهد. در صورتی که در خانه پدری، مادر همیشه هم که بازار میرفت، هر چه میدید برای او میخرید تا مبادا حس کند رها شده است. به هر حال وقتی زنی که در معرض خشونت است، سواد آنچنانی ندارد یا هنری یاد نگرفته، با این حس ناامنی مواجه میشود. حتی بعد از اینکه ماجرای زیبا را در صفحهام نوشتم، یکسری پیام دادند یا در دایرکت گفتند؛ در جریان نیستی، این قتل ناموسی است و ما میدانیم او با چه کسی بوده است. من این اشخاص را به آگاهی معرفی کردم و تحویل دادم. فرد حتی ممکن است با تحریک همسر و گفتن برخی جملات کنایهآمیز رایج در این زمینه، شریک جرم قاتل نیز باشد و شاید حتی یک جمله که من همسر تو را در اینجا یا آنجا دیدم، عامل تحریک همسر باشد. بیشتر قتلهایی که به عنوان ناموسی از آنها یاد میشود بیشتر ساخته و پرداخته ذهن قاتل است. من در برابر آن افراد که گویا از آشنایان خانوادگی قاتل بودند، گفتم؛ اگر مدرکی دارید به قانون تحویل دهید ولی من را هم تهدید کردند بنابراین نیم ساعته آنها را به آگاهی تحویل دادم. در این شرایط فرد شاید اصلا خودش هم نداند که با گفتن یک جمله ساده، میتواند عامل تهدید کننده جان فردی باشد که به تازگی زندگیاش را از دست داده است. تهمت میزند و این تهمت ممکن است، جان یک نفر را بگیرد و برخی حتی بعد از قتل هم، مثلا کامنت میگذارند مرد حق داشته یا ماجرا را به سمت مسایل ناموسی میبرند. این مسایل ناشی از ناآگاهی و ضعف فرهنگی و اجتماعی است. امیدوارم این قضیه کمک کند تا مردم، نگاه قضاوتی را کنار بگذارند و بر اساس کمبودهای ذهنی و خلأهای خود به بقیه تهمت نزنند. متاسفانه مراجع قضایی هم در این زمینه تعلل دارند. چند سال قبل که موردی از سوی دستگاه قضایی به من معرفی شده بود که تشخیص دهم که آیا شخص اختلال روان دارد یا درست میگوید. پس از حضور در جلسه گفت؛ من مطمئنم که همسرم با برادر خودش رابطه دارد و طوری صحبت میکرد که اول به شک افتادم و نتوانستم تشخیص دهم اما وقتی جلوتر رفتیم بعد از چهل دقیقه مصاحبه متوجه شدم که او پارانوئید و شکاک است. من نامه تشخیصی را مهر و موم به دادگاه فرستادم اما تا زمانی که موعد جلسه دوم دادگاه که باید با شکایت زن تحت عنوان خشونت فیزیکی برگزار میشد، فرا برسد متاسفانه این آقا همسر، پدر، مادر و برادر همسرش را کشته بود. بعد از قربانی کردن چهار نفر، دستگیر شد و به بیمارستان روانی رفت در صورتی که جلسه بعد، از سوی دادگاه باید فورا تشکیل میشد.»
از درس، فراری و عاشق نقاشی بود
زیبا صیاد تیر ماه سال ۷۵ به دنیا آمده بود، دختر سوم خانواده که به گفته برادر بزرگتر، از همان کودکی خیلی پر انرژی و شوخ بود، درسخوان نبود و همیشه به نوعی از درس فرار میکرد، مخصوصا ریاضی و علوم تجربی را که اصلا دوست نداشت اما از همان کودکی عاشقی نقاشی و رنگها بود. یک روز هم در ۱۵ سالگی وقتی برادر، دیوارهای خانه و حیاط را رنگ میکرد، جلو رفت و از او قلممو و رنگ خواست تا بخشی از در و دیوار حیاط را منظرهای از طبیعت بکشد. زیبا، کودکی پر شر و شوری داشت و بچههای فامیل از جمله دختر داییها سر بردن او به خانهشان همیشه جنگ داشتند. خیلی هم دوست داشت او را گردش ببرند اما بعد از ازدواج در سال ۹۴، آن اتفاقات و ماجرای زندانی شدن در خانه همسر خیلی ساکت شده بود: «در خانه صحبت کردن با زیبا برایمان آرزو شده بود. اصلا اهل غیبت نبود و دوست نداشت درباره کسی حرف بزند. صبح که از خواب بیدار میشد بعد از خانهتکانی و تمیزکاری، نقاشی میکشید. سرگرمی عصرهایش هم تقریبا سماور زغالی کنار حیاط شده بود، آن را تمیز میکرد، چوب میانداخت و با پیرزنی که مستاجرمان بود، چای میخورد. با هم رفیق شده بودند و حالا آن پیرزن تنها رفیق خود را از دست داده است. زیبا همان روزهای اول زندگی با مشکل مواجه شد و به او تهمت دزدی طلاهای خودش را زدند و مصیبتها بابت غیب شدن طلاها شروع شد. میگفت که در آن روزها، خانواده شوهری، مدام من را بازرسی بدنی میکردند که ببینند وقتی میروم و برمیگردم چیزی ازمن کم شده یا نه. یک روز که مادرم از روی اشکهای زیبا متوجه ماجرا شد با زن عمویم بحث کرد اما او گفت ماجرا را حل میکند و بعد البته بازدیدهای بدنی متوقف شد. زیبا در آن سالها بارها توسط شوهر و پدر شوهر مورد بداخلاقی قرار گرفته بود و ما این مسایل را بعدها متوجه شدیم. دو سال زیبا را از همه رفت و آمدها محروم کردند، در خانه زندانی بود، تلفن همراه نداشت و حتی نمیگذاشتند تلفن بزند. دو سال تمام، ریش سفید فرستادیم که این ماجرا تمام شود، ۱۳ بار رفتند ولی شوهر و پدرشوهر گفتند؛ یا مرگ یا بیرون بردن زیبا. ما هم در نهایت شکایت کردیم، پاسگاه به صورت شفاهی گفت اما قبول نکردند بعد به صورت کتبی نامه نوشت و با مامور رفتیم و او را از آن خانه بیرون آوردیم.» اینها را احسان، برادر زیبا میگوید. زیبا که از آن خانه بیرون آمدبه قدری لاغر شده بود که انگار فقط پوست و استخوان بود و به گفته احسان صیاد، ترس و وحشت در چهرهاش همیشه نمایان بود اما پس از نوروتراپی حال او ۱۸۰ درجه تغییر کرد و جسارت پیدا کرد. به بردارش هم گفته بود که شوهر کردم و آرزوهای کودکیام دفن شد ولی حالا میخواهم دوباره آن آرزوها را زنده کنم. خواهرها و برادرها دنبال آموزشگاه گشتند و آموزشگاهی مناسب، برای او پیدا کردند. حدود یک سال و نیم با آن همه شوق به آموزشگاه نقاشی میرفت و به قدری پیشرفت کرده بود که زیر نظر مدیر آموزشگاه به هنرجوهای تازهکار نقاشی یاد میداد و حتی گاهی هم جایگزین مدیر آموزشگاه میشد. البته مدیر آموزشگاه نقاشی که دوست صمیمی زیبا هم شده بود، روز حادثه شاهد صحنه قتل بوده و از همان موقع دچار اضطراب و افسردگی است و چندان شرایط خوبی برای گفتن از زیبا ندارد ولی برادر زیبا میگوید خواهرش، برای آینده هنریاش نقشه داشت و یک روز هم به او گفت که دوست دارد نمایشگاه نقاشی دایر کند و شاگردهایش را هم به آنجا ببرد اما نگذاشتند به آرزویش برسد: «از صبح تمام فکرش نقاشی بود و اینقدر شوق داشت که من فکر میکردم برای بقیه عمرش فقط میخواهد همین کار را ادامه دهد. من هر روز میدیدم که چقدر برای فیلم گرفتن، تدوین کلیپ وانتخاب موسیقی آن وقت میگذارد تا بعد آن را در اینستاگرام منتشر کند.»
برای طلاق از همه چیز گذشت
اما ماجرای طلاق و قتل زیبا صیاد وقتی دردناکتر است که متوجه شویم او برای جاری شدن طلاق از مهریه، نفقه، جهیزیه و تمام طلاهای عروسی و طلاهای هدیه خانه پدری و حتی دیدار کودکانش هم گذشت ولی باز هم هیچ ساز و کاری برای حفاظت از جان او کار نکرد. ۱۲ اسفند طلاق گرفت و ۲۰ اسفند کشته شد. «خانواده همسر او مردسالار هستند و قاتل، یک برادر و ۵ تا خواهر دارد و به همین دلیل بچههای زیبا که تنها نوههای پسری هم هستند را بردند. این بچهها حدود سه سال از دیدار مادر محروم بودند بهطوری که وقتی یکی دو بار با واسطه، توانستیم آنها را به خانه بیاوریم، بچه کوچک مادر را نمیشناخت چون در خانه عمهاش را به عنوان مادر معرفی کرده بودند. زیبا به قدری بعد از طلاق سرزنده و پر انرژی شده بود که انگار از حبس واقعی آزاد شده بود. اولین بار که درخواست طلاق داد، دادگاه تجدید نظر طلاق را مهر کرد. وقتی بعد از قتل، پیش قاضی که حکم طلاق را داد رفتیم، اشک از چشمش جاری شد و گفت که خیلی دختر خوب و معصومی بود. گویا اولین بار که با وکلیش به آنجا رفته بود، گفته بود که من را از این شر خلاص کن. و قاضی میگفت آن زمان فهمیدم که واقعا در شر است. » زیبا که در چند روز آخر به تازگی در مغازه یکی از دوستانش در نزدیکی خانه، مشغول شده بود صبح از خانه به سمت مغازه رفت و ظهر که برادر او را به سمت آموزشگاه نقاشی برد، در مسیر، پیاده شد خوراکی خرید و داخل ماشین گذاشت تا بعد از کلاس به محل کارش ببرد و حالا هنوز خوراکیها همانطور دست نخورده در ماشین برادر مانده است. «سر ناهار رفتم با ماشین زیبا را به خانه آوردم، ناهار میل کرد و بعد او را به آموزشگاه بردم. مخصوصا بعد از طلاق هر جا میخواست برود خودم میبردمش و خودش هم احساس خطر میکرد. ساعت ۳و ۵۰ دقیقه بیستم اسفند از ماشین پیاده شد و گفت؛ 10 دقیقه به ۶ آنجا باشم که او را به مغازه برسانم. پلههای آموزشگاه را بالا رفت، من هم به خانه رفتم و وقتی برگشتم دیدم محوطه پر از مامور و لباس شخصی است. پرسیدم چه شده؟ گفتند یک خانمی را کشتهاند. همان لحظه فرو ریختم . از من پرسیدند صیاد شما هستی؟ بعد هم سوار ماشین شدم و به کلانتری رفتم. قتل ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه انجام میشود اما تا ساعت ۶ هنوز هیچ کسی به ما خبر نداده بود. حتی خودم دوربین سوپرمارکت کناری را بررسی کردم و قاتل را دیدم که خودش است و وارد آموزشگاه شده. همان جا در میان دوستانش گلوله را شلیک میکند و زیبا روی دستان دوستش میافتد. دوستش میپرسد که زیبا خوبی؟ سرش را تکان میدهد که یعنی خوبم و لحظاتی بعد میرود. متاسفانه قاتل از همان روز، فراری است در حالیکه اگر سرعت عمل داشتند شاید میتوانستند او را دستگیر کنند. وقتی همان روز با مامورها به خانهشان رفتیم خانواده، خیلی راحت و ریلکس دست میزدند و میرقصیدند که ما کار خودمان را کردیم و مامورهای همراه هم شاهد بودند. گفتم انشاءالله روزی لباس عزا به تنتان برود. برادر قاتل هم تا چهارشنبه زندان بود ولي او را هم آزاد كردند. جنایتکار در یکی از خیابان های اصلی ارومیه که با اداره آگاهی ۵۰۰ متر فاصله دارد ودر جاده پر تردد شهر و مکانی عمومی و در بین جمعی کودک و زن مرتکب جنایت شده است مسئولین میتوانستند با سرعت عمل، قرار دادن دوربینها و امکانات به روز مانع متواری شدن قاتل شوند. من از تلاش بیثمر کارآگاهان جنایی و بازپرس محترم آگاهم و امیدوارم با همان جدیت موجود با دستگیری هر چه زودتر جانی، باعث تسلی حداقلی خانواده داغ دیده شوند.»
زیبا صیاد هفت برادر و پنج خواهر دارد، پدرش کشاورز بوده و مادر هم خانهدار است. این روزها همه اهل خانواده منتظرند تا قاتل دخترشان گرفتار شود، نقاشیهای زیبا در همه جای خانه دیده میشود و آخرین نقاشی ناتمام زیبا از چشمهای دو کودک خردسالش هم در گوشهای از خانه مانده است تا سرانجام روزی که پسرها بزرگ شدند، بتوانند تمام دلتنگی و مهر مادریشان را در آن ببینند. در آخرين پيگيريها كه برادر زيبا صياد انجام داده است هم به او گفتهاند هيچ سرنخي از قاتل ندارند؛ قاتلي كه در روز روشن زني را كشته و بعد با پيكان فرار كرده است. زیبا نخستین قربانی خشونت خانگی نیست، خشونتی که اغلب تا به لبه تیغ نرسد، از نظر مسئولان خشونت محسوب نمیشود. به گزارش ایسنا، آبان سال گذشته یک زن در سمنان توسط همسر سابق کشته شده و اعتماد هم در آذر ماه گزارش داده است که تنها در سه هفته نخست آذر ماه سال گذشته چهار زن و دختر در شهرهای «کرمانشاه، تهران، ارومیه و مشهد» توسط «همسر، نامزد، پدرشوهر و پدر» قربانی خشونت خانوادگی شدهاند. ۳۰ بهمن سال ۱۴۰۲ نیز روزنامه ایران از کشته شدن زن دیگری در کاشان توسط همسر سابق خبر داده است و در اسفند تنها به فاصله چند روز از قتل زیبا صیاد، صفحه اینستاگرام دکتر فرهاد تیمورزاده از قتل دکتر مریم رزمجو رزیدنت سال یک رادیوانکوی با سلاح گرم، توسط همسر سابقش خبر داد در حالی که برادر و مادر این زن نیز قربانی کینه همسر زن شده بودند.
برش
زیبا صیاد، زن ارومیهای و مادر دو کودک خردسال، سالها در خانه همسر، تحت خشونت قرار گرفته و البته خلاف بسیاری از زنان قربانی و خشونتدیدهای که پشتوانه خانواده را ندارند، حمایت اهل خانه پدری را داشته است اما در نهایت اسفند ماه توسط همسر سابقش کشته شده.
در خانه صحبت کردن با زیبا برایمان آرزو شده بود. اصلا اهل غیبت نبود و دوست نداشت درباره کسی حرف بزند. صبح که از خواب بیدار میشد بعد از خانهتکانی و تمیزکاری، نقاشی میکشید. سرگرمی عصرهایش هم تقریبا سماور زغالی کنار حیاط شده بود، آن را تمیز میکرد، چوب میانداخت و با پیرزنی که مستاجرمان بود، چای میخورد. با هم رفیق شده بودند و حالا آن پیرزن تنها رفیق خود را از دست داده است.